در خلاصه داستان سریال امپراتوری آمستردام چنین آمده است که «جک فان دورن»، بنیان‌گذار ثروتمند و بدنام امپراتوری کافی‌شاپ‌های «جَکال»، تمام دوران کاری‌اش را با جنایتکاران، رقیبان و قانون‌های عجیب‌وغریب هلند جنگیده تا به بزرگ‌ترین تبدیل شود، اما وقتی رابطهٔ پنهانی او با یک خبرنگار معروف فاش می‌شود، حقیقتی تکان‌دهنده آشکار می‌شود.
در خلاصه داستان سریال بازیچه چنین آمده است که «ته جونگ» مردی آرام و نجیب است که به اشتباه به جرم هولناکی زندانی می‌شود. او به زودی درمی‌یابد که فردی مرموز به نام «یو هان» نقشه سقوطش را طراحی کرده است. حالا ته جونگ، با آتشی از انتقام در دل، تصمیم دارد یو هان را به سزای اعمالش برساند.
در خلاصه داستان سریال قهرمانان محله چنین آمده است که چوی کانگ در محله چانگری زندگی می‌کند. او یک بازرس بیمه است و در گذشته عضو نیروهای ویژه JDD بوده. کوآک بیونگ‌نام رئیس انجمن جوانان محله چانگری و عضو پیشین واحد ضدتروریسم HID است. او یک فروشگاه ابزارآلات دارد که لوازم‌التحریر هم می‌فروشد.
در خلاصه داستان سریال آخرین سامورایی ایستاده چنین آمده است که در دوره میجی (اواخر قرن نوزدهم)، ۲۹۲ مبارز پس از غروب خورشید در معبد تنریو-جی در کیوتو گرد هم آمدند؛ زیرا فرصتی برای بردن جایزه بزرگ ۱۰۰٬۰۰۰ ین پیشِ رویشان بود. چالش کاملاً مشخص است: هر مبارز باید برچسب چوبی دیگران را به دست آورد و خود را به توکیو برساند. برنده همان کسی است که موفق شود. یکی از این جنگجویان، شوجیرو ساگا، با انگیزه‌ای شخصی وارد این رقابت مرگبار می‌شود؛ او می‌خواهد برای درمان همسر و فرزند بیمار خود پول به دست آورد.
در خلاصه داستان سریال خوشحالم که ندیدمت چنین آمده است که لیم هیون‌جون بازیگر مشهوری است که بیشتر به خاطر ایفای نقش کارآگاه‌ها شناخته می‌شود، اما آرزو دارد روزی استاد بازی در ملودرام شود. از سوی دیگر، وی جونگ‌سوک خبرنگار برجسته‌ی حوزه‌ی سیاست است که زمانی جایزه‌ی جوان‌ترین خبرنگار را از آنِ خود کرده بود. اما وقتی درگیر یک رسوایی بزرگ فساد می‌شود، جایگاهش را در بخش سیاسی از دست می‌دهد و به اجبار به بخش سرگرمی منتقل می‌شود. او سعی می‌کند با شرایط جدید سازگار شود، تا اینکه مسیرش با هیون‌جون تلاقی می‌کند. در جریان این آشنایی، هر دو تلاش می‌کنند بر تعصبات خود غلبه کنند و به‌تدریج تغییر یابند.
در خلاصه داستان سریال رابین هود چنین آمده است که راب، پسر یک جنگلبان ساکسون، و ماریان، دختر یک اشراف‌زاده نورمن، پس از یورش نورمن‌ها به انگلستان در قرون وسطی، متحد می‌شوند تا برای عدالت و آزادی بجنگند. راب به رهبر گروهی از شورشیان جنگل‌نشین تبدیل می‌شود و ماریان نیز با نفوذ به دربار نورمن‌ها، مأموریتی خطرناک را آغاز می‌کند. آن دو در کنار هم می‌کوشند تا فساد سلطنتی را برملا کرده و صلح را به انگلستان بازگردانند.
سریال پلوریبوس 2025 فصل اول از وینس گیلیگان خالق بریکینگ بد. در خلاصه داستان سریال Pluribus 2025 چنین آمده است که اخترشناسان سیگنال فرازمینی حاوی دستورالعمل ژنتیکی دریافت می‌کنند که منجر به انتشار ویروسی می‌شود و انسان‌ها را به یک ذهن جمعی خوشحال و هماهنگ تبدیل می‌کند. «کارول استورکا»، نویسنده رمان‌های عاشقانه، در بازگشت به شهرش شاهد آشوب و مرگ شریکش «هلن» است و درمی‌یابد که او و یازده نفر دیگر به‌ظاهر مصون مانده‌اند، اما ذهن جمعی قصد جذب آن‌ها را دارد.
در خلاصه داستان سریال کارآگاه کاستر چنین آمده است که یک اداره پلیس به رهبری یک کارآگاه با تجربه و سالخورده، پرونده ها را کنار هم حل می کنند و به سراغ جنایت ها می روند.
در خلاصه داستان سریال سفر به نارنیا، بخش اول: شیر، جادوگر و کمد لباس چنین آمده است که در زمان جنگ جهانی، چهار کودک خانواده پیونسی: پیتر، سوزان، ادموند و لوسی از لندن به خانه روستایی یک استاد سالخورده و عجیب و غریب منتقل می شوند. آن جا، در میان بی حوصلگی و سرگردانی، ابتدا لوسی و ادموند و سپس هر چهار کودک از طریق یک کمد قدیمی در اتاق زیرشیروانی وارد نارنیا می شوند؛ سرزمینی جادویی پر از موجودات اسطوره ای و حیوانات سخنگو.
در خلاصه داستان سریال شرلوک هولمز چنین آمده است که داستان از جایی شروع می شود که دکتر واتسن، تازه وارد و در جست و جوی اتاقی برای زندگی در لندن، هنگام بررسی یک حادثه مرگبار با هولمز رو به رو می شود؛ حادثه ای که هولمز همان لحظه تشخیص می دهد قتل بوده است. واتسن در نهایت اتاقی در خانه خانم هادسون کرایه می کند، درست کنار اتاق هولمز. خانم هادسون بسیار جوان تر و جذاب تر از چیزی است که واتسن بعدها در نوشته‌هایش نشان می دهد. او به واتسن علاقه دارد، اما با هولمز کنار نمی آید؛ چون نه شغل مشخصی دارد و نه بقیه مستأجرها از آزمایش های علمی و ویولن نوازی اش در امان هستند.
در خلاصه داستان سریال الیور توئیست چنین آمده است که در دل طوفان، در نوانخانه ای سرد، پسری بی نام به دنیا می آید؛ «اولیور توئیست». از همان لحظه تولد، به مراقبت کلیسا سپرده می شود؛ جایی که بیش از حد کار می کشد و کم تر از حد غذا می دهد. هرچه بزرگ تر می شود، سرنوشت او را از روستا به لندن می کشاند؛ شهری پر از سختی، مهربانی، کارآموزی نزد مرده شور، و لانه های دزدانی که برایش هم رفیق می سازند و هم دشمن.