در خلاصه داستان سریال عشق و اشک چنین آمده است که عشق پرشور سلیم و میرِیا که مانند یک افسانه آغاز شده بود، کم‌کم به رابطه‌ای سرد و دور تبدیل می‌شود. آن‌ها حالا دو غریبه‌اند که زیر یک سقف زندگی می‌کنند. درست زمانی که همه‌چیز در آستانه‌ی فروپاشی است، زندگی بازی دیگری برایشان در نظر دارد؛ شاید این بار فرصتی دوباره برای نجات عشقشان باشد. چون بعضی داستان‌ها، وقتی دوباره نوشته می‌شوند، از همیشه زیباتر می‌شوند.

سریال Talamasca: The Secret Order 2025 اثری در ژانر درام، فانتزی، علمی-تخیلی و هیجانی است. در خلاصه داستان سریال تالاماسکا: محفل مخفی چنین آمده است که این داستان درباره انجمنی مخفی است که موجودات ماورایی مانند جادوگران، خون‌ آشام‌ ها و گرگینه‌ ها را ردیابی می‌ کند.

در خلاصه داستان سریال پلوریبوس چنین آمده است که اخترشناسان سیگنال فرازمینی حاوی دستورالعمل ژنتیکی دریافت می‌کنند که منجر به انتشار ویروسی می‌شود و انسان‌ها را به یک ذهن جمعی خوشحال و هماهنگ تبدیل می‌کند. «کارول استورکا»، نویسنده رمان‌های عاشقانه، در بازگشت به شهرش شاهد آشوب و مرگ شریکش «هلن» است و درمی‌یابد که او و یازده نفر دیگر به‌ظاهر مصون مانده‌اند، اما ذهن جمعی قصد جذب آن‌ها را دارد. 

در خلاصه داستان سریال هولیوش چنین آمده است که در سال ۱۹۹۳، کشتی مسافربری لهستانی «یان هِولیوُش» در سواحل روگن در دریای بالتیک واژگون می‌ شود و یکی از تلخ‌ ترین فاجعه‌ های دریایی اروپا را رقم می‌ زند.

در خلاصه داستان سریال رابین هود چنین آمده است که راب، پسر یک جنگلبان ساکسون، و ماریان، دختر یک اشراف‌زاده نورمن، پس از یورش نورمن‌ها به انگلستان در قرون وسطی، متحد می‌شوند تا برای عدالت و آزادی بجنگند. راب به رهبر گروهی از شورشیان جنگل‌نشین تبدیل می‌شود و ماریان نیز با نفوذ به دربار نورمن‌ها، مأموریتی خطرناک را آغاز می‌کند. آن دو در کنار هم می‌کوشند تا فساد سلطنتی را برملا کرده و صلح را به انگلستان بازگردانند.

در خلاصه داستان سریال خانواده فورسایت چنین آمده است که یک وکیل ثروتمند شیفته‌ زنی می‌شود که با وجود دارایی و موقعیت بالایش، او را نمی‌پذیرد. با این حال سرانجام ازدواج می‌کنند، اما زن همچنان سرد و دور از او می‌ماند. این بی‌مهری و فاصله، مرد را به مرز جنون می‌کشاند تا جایی که برای تسلط بر زندگی و عشق او، دست به کارهایی افراطی می‌زند.

در خلاصه داستان سریال منطقه کلانتر چنین آمده است که کلانتر «میکی فاکس» در حالی که سرگرم تحقیق درباره‌ فعالیت‌های جنایی در شهرستان اج‌واتر است، باید با چالش‌های خانوادگی‌اش هم روبه‌رو شود. پدری که سابقه‌ زندان دارد و دختری سرکش به نام «اسکای». در یکی از ماجراهای آغازین، او درگیر پرونده‌ی قتل «برندون»، نامزد سابق اسکای که به‌تازگی از اعتیاد رها شده بود، می‌شود؛ پرونده‌ای که زخم‌های قدیمی خانواده را دوباره باز می‌کند.

در خلاصه داستان سریال به‌ سوی ماه چنین آمده است که بر اساس رمان پرفروش «جانگ ریو-جین»، این سریال داستان سه زن را روایت می‌کند که از کارهای یکنواخت و حقوق‌های ناچیزشان خسته شده‌اند. آن‌ها تمام امیدشان را به دنیای رمزارز گره می‌زنند و رؤیای پرواز قیمت‌ها را در سر می‌پرورانند تا جایی که به ماه برسد!

در خلاصه داستان سریال خوشحالم که ندیدمت چنین آمده است که لیم هیون‌جون بازیگر مشهوری است که بیشتر به خاطر ایفای نقش کارآگاه‌ها شناخته می‌شود، اما آرزو دارد روزی استاد بازی در ملودرام شود. از سوی دیگر، وی جونگ‌سوک خبرنگار برجسته‌ی حوزه‌ی سیاست است که زمانی جایزه‌ی جوان‌ترین خبرنگار را از آنِ خود کرده بود. اما وقتی درگیر یک رسوایی بزرگ فساد می‌شود، جایگاهش را در بخش سیاسی از دست می‌دهد و به اجبار به بخش سرگرمی منتقل می‌شود. او سعی می‌کند با شرایط جدید سازگار شود، تا اینکه مسیرش با هیون‌جون تلاقی می‌کند. در جریان این آشنایی، هر دو تلاش می‌کنند بر تعصبات خود غلبه کنند و به‌تدریج تغییر یابند.

در خلاصه داستان سریال شیطان در لباس مبدل: جان وین گیسی چنین آمده است که از سال ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۸، سی‌وسه پسر جوان ربوده، کشته و در فضای زیرزمین قاتلشان دفن شدند؛ بی‌آن‌که کسی چیزی بفهمد. چرا؟ چون او مردی دوست‌داشتنی و خوش‌رو بود. شغلی آبرومند داشت، در جامعه فعال بود و حتی داوطلبانه برای کودکان بیمار نمایش اجرا می‌کرد… در لباس دلقک!

در خلاصه داستان سریال خاندان گینس چنین آمده است که در سال 1868، بزرگ خاندان گینس در دوبلین از دنیا رفته و سرنوشت کارخانه نوشیدنی گینس در دست چهار فرزند اوست، فرزندانی که هر کدام رازهای تاریکی برای پنهان کردن دارند.

در خلاصه داستان سریال پلیس بوستون چنین آمده است که دنی ریگان، کارآگاه پیشین اداره پلیس نیویورک، پس از ماجرایی که پای پسر جوان‌ترش شان را به میان می‌کشد، به اداره پلیس بوستون می‌پیوندد. او با لنا سیلور هم‌دست می‌شود؛ دختر بزرگ خانواده‌ای سرشناس از مأموران پلیس که ستاره‌ای در حال طلوع به شمار می‌رود. پدربزرگ لنا، کشیش پترز، واعظ مشهور کلیسای تاریخی باپتیست در بوستون است. مادر او، می سیلور، دادستان بوستون است و دو نوه دیگر خانواده نیز در پلیس مشغول‌اند: سارا سیلور، رئیس اداره و جونا سیلور، افسر تازه‌کار. در شهری که عدالت، ایمان و قدرت در هم تنیده‌اند، ورود دنی ریگان به خانواده سیلور، نوید طوفانی از چالش‌ها و افشاگری‌هاست.