در خلاصه داستان سریال جوانی من چنین آمده است که این درام بر زندگی سون وو-هه تمرکز دارد؛ کسی که پس از کودکی سخت در دنیای پرتنش سرگرمی، آرامش را در نویسندگی و گل فروشی پیدا می کند. او دوباره با سونگ جه-یون، عشق نخستینش که حالا یک رهبر سخت کوش و جاه طلب در یک شرکت است، رو به رو می شود.
در خلاصه داستان سریال مری آدم می کشد چنین آمده است که وو سو جونگ پزشکی است که با وجود غیرقانونی بودن، به بیماران لاعلاجی که از درد رنج می برند با اتانازی کمک می کند. او این کار را همراه با دکتر چوی دائه هیون انجام می دهد. در همین حال، کارآگاه چو هیون وو در تلاش است تا آن ها را ردیابی و دستگیر کند.
در خلاصه داستان انیمه بهترین داستان های دنیا چنین آمده است که این انیمه یک مجموعه بسیار نفیس است که افسانه ها، اسطوره ها، قصه های عامیانه، رمان های کلاسیک، نمایشنامه هایی از شکسپیر، حماسه های یونانی و حتی چند زندگینامه واقعی را در قالبی تاریخی روایت می کند. بعضی داستان ها در چند قسمت دنبال می شوند و خط روایی طولانی تری دارند. این مجموعه در مجموع ۱۸۱ داستان مختلف از دوره های گوناگون تاریخ را بازگو می کند.
در خلاصه داستان سریال قانون و شهر چنین آمده است که آن جو هیونگ، وکیل ارشدی است که سال نهم کاری اش را می گذراند؛ ظاهرا خون سرد و آرام است، اما هیچ کس توانایی هایش را انکار نمی کند. او فقط به خاطر علاقه اش به منطق و پرونده ها وارد این حرفه شد و از همان اول هم درک نکرد که وکیل قرار است حامی ضعیفان باشد، عدالت را حفظ کند و جهان را کمی بهتر کند. با وجود این که کهنه کارترین دستیار دفتر است و حتی رکورد بالاترین حقوق را زده، حاضر نیست دفتر خودش را باز کند چون دردسرش زیاد است. حالا اما روزهای آرام در محل کار فعلی اش به اتمام رسیده است.
در خلاصه داستان انیمه بینوایان: دختری به نام کوزت چنین آمده است که کوزت، دخترک بینوایی است که مادرش مجبور می شود او را نزد خانواده ای بسپارد تا بتواند کار پیدا کند. پیدا کردن کار بسیار دشوار بود و اگر پیدا می شد برای افراد مجرد بود. اما خانم و آقای تناردیه هرگز آن طور که در مقابل فانتین وانمود کردند با کوزت بیچاره رفتار نکرده و با بی رحمی از دخترک خردسال کار می کشند.
در خلاصه داستان سریال غذاخوری هو چنین آمده است که این سریال داستان هو گیون، نویسنده و منتقد غذایی برجسته ای از دوران سلسله چوسان را روایت می کند که به دلیل تفکرات پیشرو و تلاش برای برابری اجتماعی، مورد تبعید قرار می گیرد. در حین فرار از دست قاتلانی که قصد جان او را دارند، به طور ناگهانی ۴۰۰ سال در زمان سفر کرده و در سئول امروزی ظاهر می شود. در این دنیای جدید، هو گیون با بونگ اون-سیل، دختر صاحب یک رستوران کوچک، آشنا می شود. با توجه به وضعیت مادر اون-سیل، هو گیون و اون-سیل تصمیم می گیرند با همکاری یکدیگر، رستوران را اداره کنند.
در خلاصه داستان سریال خورشید را ندیده ام چنین آمده است که لی جن یائو خودش را به پلیس تسلیم می کند و اعتراف می کند که همان قاتل زنجیره ای «باران طوفانی» است؛ کسی که سال ها پیش هم کلاسی های دبیرستانش را در وحشت فرو برده بود. او جزئیات هولناک جنایت هایش را شرح می دهد، اما هیچ وقت انگیزه اش را فاش نمی کند. در زندان، نخستین گفت و گویش را با چو پین-یو انجام می دهد؛ اما همین باعث می شود او گرفتار رویاهای آشفته ای شود که در آن ها هم قاتل را می بیند و هم دختری مرموز با لباس مدرسه. وقتی مرز رویا و واقعیت محو می شود، رازهای دفن شده عشق، نفرت، گناه و رستگاری آرام آرام سر بر می آورند.
در خلاصه داستان سریال اکس عزیز چنین آمده است که بک آه-جین از کودکی با خشونت و بی توجهی بزرگ شد. خیلی زود یاد گرفت احساساتش را پنهان کند و برای نجات خودش با دورویی رفتار کند. همین مهارت شد راه زنده ماندنش و بعدتر مسیر جاه طلبی اش. وقتی بزرگ تر شد، خودش را به یک بازیگر نوظهور تبدیل کرد؛ چهره ای زیبا و جذاب که پشت آن عطش بی رحمانه ای برای شهرت و قدرت پنهان بود.
در خلاصه داستان انیمیشن گربه بازرس چنین آمده است که داستان در یک جنگل رخ می دهد؛ جایی که گربه بازرس با موتور خودش این طرف و آن طرف می چرخد و جلوی خلافکارها را می گیرد. ماجراهای او از درگیری با موش ها تا برخورد با موجودات مختلف جنگل ادامه دارد.
در خلاصه داستان سریال همانطور که تماشا می کردی چنین آمده است که اون-سو در بخش فروش یک فروشگاه بزرگِ کالاهای لوکس کار می کند. او از کودکی با یک زخم عمیق روحی زندگی کرده است. دوستش هی-سو هم درد مشابهی را از گذشته با خود حمل می کند. هی-سو زمانی نویسنده خوش آتیه کتاب کودک بود، اما دیگر آن آدم سابق نیست. او کنار شوهر خشنی به نام نو جین-پیو زندگی ای جهنمی را تجربه می کند و در تلاش است از این چرخه خشونت فرار کند.
تو خوشبختیات را کجا دیدی؟ در قلهی بلند سعادت یا در زرق و برق تاج و تخت؟ من؟ من در نجاری تاریک محقری دیدم که کاش نمیدیدم.
